صداقت و يكرنگي

مـَن ...
بـا تـمـام ِ کـنـار "او" بـودن هـایـت کـنـار مـے آیـَم . .
مـحـض ِ رضـاے خـدا ...
حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار...
لـعـنـتـے . . .

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:54 توسط mehdi| |

زیبایی هايم را پایانى نیست


وقتى که در چشمان تو به خواب میروم


و هراس کودکانه ام را از پاى در میآورم


در عطرى که از تو بر سینه دارم


چه بى پروا دوستت دارم…

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:52 توسط mehdi| |

حالا كه قرار است
از تو
عبور كنم؛
بگذار كفش هایم را در بیاورم


تو هنوز هم برایم.....
مقدسی

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:49 توسط mehdi| |

خـواستـــم گلــه کنــم ،

از نـا مهربانــی هایــت!

امــا
... ...
خـوب کــه فکــر میکنــم

مـــن

بی مقدمــه عاشــق تـــو شـدم...

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:48 توسط mehdi| |

امشبـــــــ سالگـرد تنهایے هاے من است

بزرگـــ شدهـ اند ...

آنقدر بزرگــــ کـ‌ه در حجــم کوچک این شهــر جاے نمیگیرند

حالا نـ‌ه سنگفرش ها معناے اشک هایـم را میفـهمنـد

و نـ‌ه نیمــکت هاے سنگے دردهایــم را

بهــانـ ه اے براے ماندن نیست ...

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:22 توسط mehdi| |

مے نـِویـسـَمـ ...

مےنـِویـسـَمـ اَز تـو تـآ کآغـَذِ مـَن جـآ دآرَد

بـآ تـو اَز حـآدِثـِہ هآ خــوآهـَمـ گـُفـتــ

گِـریـِہ ...

ایـن گـِریـِہ اَگـَر بـُـگـذآرَد...

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:20 توسط mehdi| |

✿ツ مـهـربـانـی تـا کـِی؟

بـگـذار "سخـت باشم و سـرد "

بـاران کـه بـاریـد

چتــر بگـیـرم و چکـمــه...

خـورشـید کـه تـابـیـد

پـنـجـره ببـندم و تـاریــک...

اشـک کـه آمـد

دستـمـالـی بـردارم و خـشـک...

دل کـه رفــت

نـیـشخـنـدی بـزنــم و سـوت...✿ツ

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط mehdi| |

ســــــوخــتــَـــمـ ،

بـــــاراטּ بـــزטּ ... شــــاید تـــُـو خـــاموشـــمـ کــنے

شـــاید امـشبـــ ســـوزشــِ ایــטּ زخـــمـ ها را کــَــمـ کــنے

مــَـــــטּ ســـراپــاےِ وجـــودمـ آتشــ استـــ

پـــس بـــزטּ بــــاراטּ ... شــــاید تـــُــو خامــوشمـ کــنے

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:4 توسط mehdi| |

چرا ترانه ی "وایسا دنیا" را زمزمه میکنی؟

فکر نمیکنی وقتش رسیده تا...

خودت بایستی و ببینی...

با دل من چه کرده ای ؟

چرا دنیا باید تقاص کارهای تو را بدهد ؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:23 توسط mehdi| |

دلتنگـی، پیچیــده نیســت.
یک دل..
یک آسمان..
یــک بغــض ..
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !

به همین ســادگـی ...
 
نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط mehdi| |

"دل به دلم" که ندادی . . .

"پا به پایم" که نیامدی . . .

"دست در دستم" که نگذاشتی . . .

"سر به سرم" هم نگذار، که قولش را به بیابان دادم . . . !!!
 
نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:44 توسط mehdi| |

دلـــم ...

نه عشق آتشین میخواهد ، نه دروغ های قشنگ .... !

نه سکوت تلخ شاعرانه ...

نه ادعاهای بزرگ ...

نه بزرگی های پُر ادعا .... !

دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد ...

و یک دوست که بشود با او حرف زد ... !

سرروی شانه هایش گذاشت وضربان قلبش را شنید ...

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط mehdi| |

به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
 
نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:44 توسط mehdi| |


من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم
کــــــه هر وقت دلـــت خواست خـــــردش کنی ... !
... غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد
با تـــکـــــه هـــایـــــش
شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــد زد ... !
 
نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:1 توسط mehdi| |

میخواهم بدهم دنیــــا را تنگ کننـــد...
به اندازه آغـــــوش تــــــو
تـا وقتــــی به آغوشـــت میرســـم !
بدانمــ تمام دنیـــا در آغوش مــن اسـت...

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:0 توسط mehdi| |

متــــــــاسفم

نه براـے تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست

نه براـے خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:42 توسط mehdi| |

پشت همین چراغ قرمــــــــــز !!!

اعتراف کردم که دوستت دارم !

تا هرجا مجبور شدی کمـــی مکث کنی ،

یاد عشقمان بیفتـــی . . .

چه می دانستــــم قرار است بعد از مــن

تمـــام چراغ های زندگی ات سبز شوند. . .
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:39 توسط mehdi| |

از پشت شیشه نگاهم نكن

بگذار فراموشی از همین لحظه آغاز شود

و عشق

چون دسته گلی

كه برایت هدیه آورده ام

به آرامی

بمیرد.
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:36 توسط mehdi| |

داشتـــ دنیـــا با گـاری چارچرخی

پُـر از دلهـــای خـوشــــ

از کنـارِ کوچــه ی تنـهــایی ام مـی گـذشت و داد میزد :

دلـِـ خوش دارم دلـِـ خوش...

دستــ به زانــو گرفتــم و کمـر راستـــ کـردم

و صـدامو انداختم تو گلو و داد زدمــ :

آهای دنیـــا یه دیقه وایسا...

دلــِـ خوش سیـــری چند ؟!!
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:27 توسط mehdi| |

جــناق میشکستیم میگفتیم:یادم تــــو را فرامــــوش


ولی امـــــــروز،


تمام استخوانهـــــایم شکسته


باز هم تو را فراموش نکردم

نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:18 توسط mehdi| |


Power By: LoxBlog.Com